در جهان معاصر، زبان سیاست بینالملل بیش از هر زمان دیگری با مفاهیمی اخلاقی و بهظاهر جهانشمول آراسته شده است: «دموکراسی»، «حقوق بشر»، «آزادی»، «نظم مبتنی بر قانون». با این حال، هرچه این زبان پرطنینتر شده، شکاف میان گفتار رسمی قدرتهای مسلط و واقعیت تاریخی کنشهای آنان نیز عمیقتر و آشکارتر گشته است. کتاب «گلولههای واشنگتن» نوشته ویجی پراشاد دقیقاً در دل این شکاف ایستاده است؛ نه برای اصلاح زبان قدرت، بلکه برای افشای منطق واقعیای که پشت این زبان پنهان شده است. این کتاب نشان میدهد سیاست خارجی ایالات متحده نه مجموعهای از تناقضها یا انحرافها، بلکه نظامی منسجم، تاریخی و ساختاری از سلطه است که با ابزارهای متغیر اما اهدافی ثابت عمل میکند.
ویجی پراشاد از برجستهترین متفکران انتقادی معاصر در حوزه تاریخ جهانی، امپریالیسم و سیاست بینالملل است. او نه صرفاً یک پژوهشگر دانشگاهی، بلکه مورخی است که پروژه فکریاش معطوف به بازگرداندن صدا و تجربه «جنوب جهانی» به مرکز تحلیل تاریخ معاصر است. آثار پراشاد، از جمله «گلولههای واشنگتن»، تلاشی مستمر برای مقابله با روایتهایی است که امپریالیسم را یا بهکلی نامرئی میکنند یا آن را به مجموعهای از خطاهای ناخواسته فرو میکاهند. در نگاه او، امپریالیسم آمریکایی نه یک استثنا در تاریخ مدرن، بلکه یکی از خالصترین اشکال تداوم سلطه در دوران پساکولونیال است.
«گلولههای واشنگتن» کتابی درباره کودتاها، تحریمها و جنگهاست، اما اهمیت آن فراتر از فهرستکردن مداخلات نظامی یا سیاسی ایالات متحده است. این کتاب منطق درونی این مداخلات را آشکار میکند: منطق جلوگیری از استقلال. پراشاد نشان میدهد هر جا پروژهای برای توسعه مستقل، حاکمیت ملی یا نظم سیاسی غیرهمسو با منافع آمریکا شکل گرفته، مجموعهای از ابزارها - از فشار اقتصادی و جنگ روایتها گرفته تا کودتا و مداخله نظامی - به کار افتاده است. در این چارچوب، «گلوله» تنها سلاح فیزیکی نیست، بلکه استعارهای است از تمام اشکال اعمال خشونت ساختاری.
اهمیت انتشار این کتاب در ایران را باید در پیوند با تجربه تاریخی خاص جامعه ایرانی فهم کرد. ایران از معدود کشورهایی است که تقریباً تمام اشکال «گلولههای واشنگتن» را بهطور مستقیم تجربه کرده است: کودتای ۱۳۳۲، حمایت از جنگ هشتساله، تحریمهای گسترده اقتصادی، جنگ رسانهای و عملیات روانی مداوم. از این رو، خواننده ایرانی هنگام مواجهه با این کتاب، با تحلیلی انتزاعی روبهرو نیست، بلکه با روایتی مواجه است که با حافظه تاریخی و تجربه زیسته او همپوشانی عمیق دارد. همین امر سبب شده است «گلولههای واشنگتن» در ایران نه فقط یک کتاب ترجمهشده، بلکه بخشی از گفتوگوی فکری و سیاسی جاری درباره نسبت ایران با نظم جهانی مسلط باشد.
مصاحبهای که پیش رو دارید، در امتداد همین افق تحلیلی شکل گرفته است. این گفتوگو از ابتدا با این پیشفرض انجام نشده که ایالات متحده «قدرتی طبیعی، بلامنازع یا اجتنابناپذیر» است. برعکس، پرسشهای مصاحبه بر این اصل استوار بودهاند که قدرت آمریکا برساختهای تاریخی است: محصول ترکیب خاصی از زور نظامی، سلطه مالی، هژمونی رسانهای و شبکههای نفوذ سیاسی. از این منظر، این قدرت نه مقدر، بلکه قابل تحلیل، نقد و فرسایش است.
رویکرد مصاحبهکننده در این گفتوگو، رویکردی صددرصد آمریکاشناسانه است؛ یعنی نگاهی که ایالات متحده را از درون منطق امپریالیستیاش میفهمد، نه از خلال تصویرسازیهای اخلاقی یا تبلیغاتی. در این چارچوب، سیاست خارجی آمریکا نه بر پایه «تناقض» میان ارزشها و عمل، بلکه بر اساس اولویت دائمی قدرت بر اصول تحلیل میشود. از همین رو است که کودتا علیه دولتهای منتخب، تحریمهای جمعی علیه ملتها و حمایت از رژیمهای سرکوبگر، نه انحراف از مسیر دموکراسی، بلکه بخشی عادی از عملکرد یک قدرت هژمونیک تلقی میشوند.این مصاحبه همچنین بهروشنی نشان میدهد امپریالیسم آمریکایی دچار «تحول اخلاقی» نشده است، بلکه همه ابزارهای گذشته همچنان در دسترساند و بسته به شرایط، بهصورت همزمان یا متناوب به کار گرفته میشوند. از تهدید نظامی مستقیم تا جنگ مالی، از کنترل زیرساختهای ارتباطی تا مهندسی روایتها، همگی اجزای یک ماشین واحدند. در این معنا، گفتوگوی حاضر نهتنها نقدی بر گذشته، بلکه تحلیلی از اکنون و هشداری نسبت به آینده است.
در عین حال، این مصاحبه صرفاً بر افشای نقش ایالات متحده متمرکز نمیماند. یکی از نکات کلیدی در سخنان پراشاد - که در پرسشهای مصاحبهکننده برجسته شده - مسئله مسئولیت داخلی جوامع تحت فشار است. او بارها تأکید میکند که سلطه امپریالیستی تنها از بیرون تحمیل نمیشود، بلکه از خلأ آموزش سیاسی، ضعف بسیج اجتماعی و فقدان پروژههای جمعی در درون کشورها نیز تغذیه میکند. از این منظر، مقاومت نه یک واکنش لحظهای، بلکه فرایندی مستمر، آموزشی و فرهنگی است.
برای مخاطب ایرانی، این نکته اهمیت ویژهای دارد. تجربه تاریخی ایران نشان داده است دوام در برابر فشار خارجی، بدون مشارکت فعال مردم، بدون آموزش سیاسی و بدون تولید روایت مستقل، امکانپذیر نیست. در این گفتوگو، دموکراسی نه به معنای رویهای صرفاً انتخاباتی، بلکه بهمثابه فرایندی اجتماعی، فرهنگی و دائمی فهم میشود؛ فرایندی که مردم را به بازیگران اصلی تاریخ بدل میکند، نه تماشاگران آن.
در نهایت، مصاحبه پیش رو را باید مکمل زنده و تحلیلی کتاب «گلولههای واشنگتن» دانست. اگر کتاب، نقشه کلی ماشین امپریالیستی آمریکا را ترسیم میکند، این گفتوگو امکان فهم عمیقتر منطق درونی آن را فراهم میسازد. این متن نه برای عادیسازی قدرت ایالات متحده، بلکه برای شناخت دقیق آن نوشته شده است؛ شناختی که شرط لازم هرگونه مقاومت آگاهانه و هر پروژه بدیل در جهان معاصر است. خواندن این مصاحبه، دعوتی است به خروج از توهمات رایج درباره نظم جهانی و ورود به عرصه تحلیل واقعگرایانه قدرت تحلیلی که بدون آن، هیچ جامعهای توان ایستادگی در برابر سلطه را نخواهد داشت.
افزون بر آنچه گفته شد، باید تأکید کرد این مصاحبه در سطحی عمیقتر، تلاشی آگاهانه برای بازتعریف «آمریکاشناسی» است. آمریکاشناسی در اینجا نه بهمعنای شناخت فرهنگ عامه، ساختارهای حقوقی یا سازوکارهای انتخاباتی ایالات متحده، بلکه بهمثابه مطالعه انتقادیِ منطق قدرت آمریکایی فهم میشود؛ منطقی که خود را در پیوند میان اقتصاد سیاسی، نظامیگری، رسانه و دانش بازتولید میکند. از این منظر، شناخت آمریکا بدون تحلیل امپریالیسم، چیزی جز بازتولید تصویر بزکشده آن نیست. این مصاحبه دقیقاً در برابر چنین رویکردی ایستاده است.
در جهانی که جنگها بیش از آنکه با تانک و هواپیما آغاز شوند، با روایتها، تصویرسازیها و چارچوببندیهای رسانهای شروع میشوند، گفتوگو با متفکری چون ویجی پراشاد، خود نوعی مداخله روایی محسوب میشود. این مصاحبه نه فقط بازتابدهنده دیدگاههای یک اندیشمند منتقد، بلکه بخشی از نبرد بر سر معناست: نبردی بر سر اینکه چه کسی حق دارد جهان را توضیح دهد، رنجها را نامگذاری کند و خشونت را مشروع یا نامشروع جلوه دهد. از این زاویه، انتشار این متن در ایران را باید اقدامی در حوزه «مقاومت معرفتی» دانست.
نکته مهم دیگر آن است که این مصاحبه، آگاهانه از افتادن در دام شخصیسازی یا تقلیل مسئله به دولتها و رؤسای جمهور پرهیز میکند. مسئله، این یا آن دولت در واشنگتن نیست؛ مسئله، ساختاری است که مستقل از تغییر چهرهها، بازتولید میشود. این همان نکتهای است که پراشاد در پاسخهای خود بارها بر آن تأکید میکند و مصاحبهکننده نیز با طراحی پرسشها، آن را برجسته میسازد. از این رو، متن حاضر تحلیلی است ساختاری، نه اخلاقی؛ تحلیلی که بهجای محکومکردن صرف، به فهم سازوکارها میپردازد.
برای مخاطب ایرانیِ امروز - که همزمان با فشارهای اقتصادی، جنگ روایتها و تلاش برای فرسایش امید اجتماعی مواجه است - این مصاحبه حامل یک پیام ضمنی اما مهم است: هیچ فشاری صرفاً خارجی نیست و هیچ مقاومتی بدون پشتوانه اجتماعی، فرهنگی و فکری دوام نمیآورد. آنچه پراشاد از آن با عنوان «آموزش مداوم مردم» و «پروژه تودهای» یاد میکند، دقیقاً همان نقطهای است که سیاست، فرهنگ و آگاهی به هم گره میخورند. این نگاه، مصاحبه را از سطح تحلیل بینالمللی فراتر میبرد و آن را به متنی برای تأمل در وضعیت داخلی نیز بدل میکند.در نهایت، باید گفت مقدمه حاضر و مصاحبه پس از آن، نه برای مصرف زودگذر خبری، بلکه برای خوانش عمیق، ارجاعپذیری و استفاده پژوهشی نوشته شدهاند. این متن میخواهد خواننده را وادار کند که از سطح واکنشهای عاطفی نسبت به آمریکا عبور کند و به سطح تحلیل برسد؛ تحلیلی که در آن، دشمن نه هیولاوار و رازآمیز، بلکه قابل شناخت، قابل نقد و در نهایت قابل مهار فهم میشود. این همان افقی است که «گلولههای واشنگتن» و این گفتوگو بهطور مشترک پیشِ روی مخاطب میگذارند: افق فهم قدرت، برای امکان مقاومت آگاهانه.
در کتاب «گلولههای واشنگتن» شما از یک سنت دیرپای مداخلهگری ایالات متحده سخن میگویید. به نظر شما، چرا ساختار سیاسی ایالات متحده بهگونهای طراحی شده است که بهطور مستمر مداخله، بیثباتسازی و خشونت امپریالیستی را در سراسر جهان بازتولید میکند؟
ایالات متحده در اواخر قرن هجدهم با این بلندپروازی پدیدار شد که گویی مأموریتی شبهعهدی دارد تا ایدههای خاص خود را به سراسر نیمکره غربی بگستراند. به همین دلیل بود که جیمز مونرو در سال ۱۸۲۳ اعلام کرد تمام قاره آمریکا باید توسط ایالات متحده در برابر اروپا حفظ شود و بر اساس الگوی مورد نظر آمریکا توسعه یابد. این امر به شکلگیری نوعی باور تبشیری نسبت به دستورکار امپریالیستی ایالات متحده انجامید؛ باوری که بعدها با ایدههای دموکراتیک بیش از پیش شعلهور شد، ایدههایی که نیازهای بنیادینتر امپریالیستی، یعنی کنترل بر مواد خام و کنترل بر بازارها، از جمله کنترل بر فناوری را در پوششی مشروع پنهان میکردند. ترکیبی از رفتار «متعارف» قدرتهای امپریالیستی و این تبشیرگرایی، تا حدی میتواند مداخلهگری ایالات متحده را توضیح دهد.
در بسیاری از مناطق جهان، مردم واشنگتن را بازیگر مرکزیِ پشتِ کودتاها، تحریمها و عملیاتهای تغییر رژیم میدانند. بر پایه شواهد تاریخی، این برداشت تا چه اندازه دقیق است و شما کدام موارد را روشنترین نمونهها تلقی میکنید؟
واشنگتن تنها بازیگری نیست که در کودتاها، تحریمها و عملیاتهای تغییر رژیم مشارکت میکند؛ اما بیتردید پرکارترینِ آنهاست. با این حال، باید محتاط بود. بیگمان این واشنگتن است که تحریمهای غیرقانونی را تعریف و اعمال میکند، عمدتاً به دلیل نقش نظام مبتنی بر دلار و نیز رابطه نزدیک واشنگتن با بروکسل. اما دیگران نیز میتوانند کودتا انجام دهند - چنانکه در منطقه ساحل (Sahel) شاهد آن بودهایم - و دیگران نیز قادر به اجرای عملیاتهای تغییر رژیم هستند؛ همانگونه که در کشورهای مختلف دیدهایم برای مثال، فرانسه در این زمینه پیشگام بوده است. بنابراین، واشنگتن پرکارترین بازیگر است، اما تنها بازیگر نیست.
شما دههها «ماشین امپریالیستی ایالات متحده» را مطالعه کردهاید. به نظر شما، ویژگی تعیینکننده آن چیست: خشونت آشکار نظامی، عملیاتهای پنهانی، جنگ رسانهای، سلطه مالی، یا ترکیبی از همه اینها؟
ماشین امپریالیستی ایالات متحده همواره بهصورت «هیبریدی» عمل میکند؛ یورش تمامعیاری در سراسر طیف ابزارها برای اعمال و فرافکنی قدرت. حتی اصطلاحاتی که برای جنگهای خود به کار میبرد، خود گویاست برای مثال «شوک و بهت» به همان اندازه که به بمباران اشاره دارد، به توفان رسانهای نیز دلالت میکند. بنابراین، بله؛ این ماشین، ترکیبی از همه این عناصر است.
برخی تحلیلگران استدلال میکنند مداخلهگری ایالات متحده از کودتاهای مستقیم و جنگهای آشکار به ابزارهای مرگبارتر و پیچیدهتری - مانند تحریمها، جنگ مالی و دستکاری روایتها - تغییر شکل داده است. شما این دگرگونی را چگونه تفسیر میکنید؟
من معتقد نیستم که چنین دگرگونیای رخ داده باشد. به باور من، همه روشها همچنان برای استفاده در دسترساند. ایالات متحده هماکنون ناوهای خود را در دریای کارائیب مستقر کرده است تا ونزوئلا را تهدید و حتی احتمالاً به آن حمله کند. این روش همچنان پابرجاست و میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
تحریمها به یکی از پرکاربردترین سلاحهای واشنگتن تبدیل شدهاند. چرا ایالات متحده تا این اندازه به تحریمها متکی شده است و این ابزار در بلندمدت چه پیامدهایی برای کشورهای هدف و جوامع آنها بههمراه دارد؟
تحریمها در اغلب موارد برای ایالات متحده بهسادگی قابل اعمالاند. این کشور عملاً هیچ هزینهای برای آنها نمیپردازد. ایالات متحده صرفاً به دیگران اجازه نمیدهد با یک کشور معامله کنند. این اقدام بدون قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل غیرقانونی است. بنابراین، بیشتر سیاستهای تحریمی یا محاصرهای ایالات متحده در واقع غیرقانونیاند. مگر آنکه ایالات متحده به چیزی از کشوری که تحریمش میکند نیاز داشته باشد؛ در غیر این صورت، تحریمها اساساً هیچ تأثیری بر خود آمریکا ندارند.
اما این تحریمها برای کشورِ هدف فاجعهبارند، مگر آنکه شرکتها جسارت به خرج دهند و کشورها حاضر باشند خودشان نیز در معرض تحریم قرار گیرند، گرایش غالب این است که از کشورهای تحریمشده اجتناب شود. این وضعیت برای مردم در همه سطوح مشکل ایجاد میکند: تورم قیمت مواد غذایی، تورم قیمت سوخت و کمبود داروها و ماشینآلات. سازمان ملل متحد حتی یک گزارشگر ویژه در این زمینه دارد، زیرا اوضاع از کنترل خارج شده است.
ایران یکی از طولانیترین و شدیدترین تاریخهای تقابل با مداخلهگری ایالات متحده را دارد؛ از سال ۱۹۵۳ تا رژیم تحریمهای کنونی. ریشههای ساختاری خصومت پایدار واشنگتن نسبت به ایران را چگونه توضیح میدهید؟
ایالات متحده نافرمانی را برنمیتابد. انقلاب کوبا (۱۹۵۹) نافرمانی در برابر آمریکا بود. کشوری کوچک با تنها ۱۱ میلیون نفر جمعیت بهسختی میتوانست تهدیدی واقعی برای ایالات متحده باشد. مسئله خود تهدید نبود، بلکه همین نافرمانی بود که آمریکا را آزار میداد. انقلاب ایران(۱۹۷۹) نیز نافرمانی مشابهی را رقم زد؛ نه فقط در برابر ایالات متحده، بلکه در برابر پادشاهیهای حاشیه خلیج فارس که از داشتن یک جمهوری اسلامی در همسایگی خود ناخشنود بودند. به همین دلیل، آنها به عراق پول پرداخت کردند تا در سال ۱۹۸۰ به ایران حمله کند و جنگی بیرحمانه و ویرانگر را به مدت هشت سال پیش ببرد. خصومت با ایران از سوی پادشاهیهای خلیج فارس، اسرائیل و ایالات متحده برمیخیزد؛ تا حد زیادی به این دلیل که ایران یک جمهوری اسلامی است، به مسئله فلسطین متعهد است و در برابر مطالبات ایالات متحده برای تسلیم شدن سر تمکین فرود نمیآورد.
ایالات متحده اغلب مدعی دفاع از دموکراسی است، اما کارنامه تاریخی آن مملو از کودتا علیه دولتهای منتخب دموکراتیک است. این تناقض بنیادی در قلب سیاست خارجی آمریکا را چگونه توضیح میدهید؟
این اصلاً یک تناقض نیست، بلکه صرفاً کاربردی واقعگرایانه از قدرت است. ایالات متحده از زبان دموکراسی استفاده میکند و در عین حال دولتهایی را سرنگون میکند که سپس مدعی میشود دموکراتیک نیستند. این کشور بدون تردید چنین ادعاهایی را نه از موضع اصل و ارزش، بلکه از موضع قدرت مطرح میکند. این همان نکته اساسی است.
در کتاب شما، «گلولهها» هم بهمعنای لفظی و هم بهمعنای استعاری عمل میکنند. در بافتار امروز - که در آن خفهسازی اقتصادی، جنگ اطلاعاتی و عملیاتهای هیبریدی بهطور فزایندهای به کار گرفته میشود - کدام اشکال تازه از «گلولههای واشنگتن» را خطرناکتر میدانید؟
همه آنها به یک اندازه خطرناکاند. اما حمله نظامی، بهمراتب مرگبارترین آنهاست.
بسیاری از ناظران استدلال میکنند که وقتی یک دولت مستقل در برابر فشار ایالات متحده مقاومت میکند، واشنگتن به جنگ رسانهای و شبکههای نفوذ متوسل میشود تا آن دولت را نامشروع جلوه دهد. این جنگ روانی و روایی در عمل چگونه است؟
ایالات متحده کنترل نظام ارتباطات را در اختیار دارد. این کشور بهسادگی قادر است روایتها را تعریف و تثبیت کند. «جنوب جهانی» نه کنترل کابلهای زیردریایی را در دست دارد، نه کنترل ماهوارهها را و نه حتی از رسانههای پیشرفته برخوردار است. اساساً در روایت کردن داستانهای خود سرمایهگذاری نکرده است.
در کشورهای متعددی در «جنوب جهانی»، مداخله ایالات متحده از طریق نخبگان محلی، شبکههای اقتصادی و بازیگران سیاسیِ همسو با واشنگتن تسهیل میشود. این شبکهها چگونه شکل میگیرند و چه چیزی آنها را تا این اندازه مؤثر میسازد؟
این نخبگان یا الیگارشیها بهطور تاریخی از دل شبکهها و بلوکهای قدرتِ بسیار کهن شکل گرفتهاند. ایالات متحده صرفاً از آنها استفاده میکند؛ نیازی به ایجادشان ندارد.
با وجود سرمایهگذاریهای گسترده ایالات متحده در عملیاتهای پنهانی، تلاشهای بیثباتساز و منازعات نیابتی، بسیاری از کشورها توانستهاند با موفقیت مقاومت کنند. به نظر شما، چه عواملی دوام و تابآوری چنین جنبشهای مقاومتی را ممکن میکند؟
جنبشهای مقاومت تنها در صورتی میتوانند بقا یابند که مردم بهطور مستمر آموزش ببینند و بسیج شوند. بهمحض آنکه این فرایند دچار سستی شود، ایالات متحده مانند مورچههایی که از زیرِ در وارد میشوند، مداخله میکند.
کتاب شما در ایران با استقبال گستردهای روبهرو شده است؛ تا حد زیادی به این دلیل که با تجربه زیسته جامعه ایرانی از مداخله خارجی همخوانی دارد. شما مواجهه تاریخی افکار عمومی ایران با سیاست ایالات متحده را چگونه تحلیل میکنید؟
این به آن معناست که فرایند ایرانی بهطور مداوم در حال آموزش دادن به افکار عمومی بوده است. مردم باید جزئی از انقلاب باشند. این خود شکلی از دموکراسی است؛ شکلی ضروری. دموکراسی صرفاً انتخاباتی نیست؛ امری فرهنگی و اجتماعی است. هیچ فرایندی در روزگار کنونی بدون یک پروژه تودهای نمیتواند دوام بیاورد.
واشنگتن اغلب مداخلات خود را با زبان «حقوق بشر» و «آزادی» توجیه میکند، اما عملکردش در عراق، افغانستان و آمریکای لاتین با این ادعاها در تعارض است. چرا این استاندارد دوگانه تا این حد در سیاست خارجی ایالات متحده پایدار مانده است؟
این یک استاندارد دوگانه نیست؛ در واقع خود استاندارد است. این شیوهای است برای بهکارگیری زبان زمانه ما بهمنظور توجیه رفتار خود.
در حالی که نظم جهانی دستخوش دگرگونیهای ساختاری است، آیا سناریوهای واقعبینانهای را میبینید که در آنها هژمونی ایالات متحده بهطور معناداری افول کند؟ کدام بازیگران یا ائتلافهای جهانی بیشترین ظرفیت را برای به چالش کشیدن آن دارند؟
بله. با افول قدرت اقتصادی ایالات متحده، این کشور دیگر نخواهد توانست سایر کشورها را مرعوب و وادار به تبعیت کند. اما «جنوب جهانی» - برای مثال - نیاز دارد که در حوزه رسانه و در تولید فکری سرمایهگذاری کند؛ همانگونه که مؤسسه ما چنین میکند: برای تولید روایتها و فهمهای تازه از جهان آنگونه که هست و برای طراحی پروژههای نوین توسعه. در حال حاضر، جنوب جهانی در حال بنا نهادن این بنیانها نیست. ایالات متحده بهخودی خود فرو نخواهد پاشید؛ میتواند تضعیف شود، اما برای آنکه کشورها و مردم بتوانند از آن فاصله بگیرند، نیاز به یک پروژه جایگزین وجود دارد.
بسیاری از مداخلات ایالات متحده نه از دغدغههای امنیتی، بلکه از ترس توسعه مستقل اقتصادی، فناورانه یا صنعتی دیگر کشورها ناشی میشود. به نظر شما، واشنگتن بیش از همه از چه چیزی هراس دارد؟
واشنگتن از ازدستدادن قدرت و کنترل میترسد. این همان سازوکار سلطه اقتصادی آن است.
به نظر میرسد شکل تازهای از «استعمار دیجیتال» از طریق زیرساختهای دادهای، پلتفرمها و زیستبومهای فناورانه تحت کنترل ایالات متحده در حال ظهور است. این لایه جدید قدرت امپریالیستی را چگونه درک میکنید؟
در مؤسسه ما در حال کار روی «شاخص وابستگی دیجیتال» هستیم. تنها دو کشور از نظر دیجیتال دارای حاکمیتاند: ایالات متحده و چین. سایر کشورها کاملاً وابستهاند. ما باید مدارها و نظامهای خودمان را بسازیم.
کشورهایی مانند ایران، کوبا و ونزوئلا با وجود فشارهای شدید، حاکمیت خود را حفظ کردهاند. چه ظرفیتهای درونی یا ویژگیهای ساختاریای به این دولتها امکان میدهد در برابر مداخله ایالات متحده مؤثرتر از دیگران ایستادگی کنند؟
آنچه به آنها امکان میدهد یکپارچه و پابرجا بمانند، ترکیب آموزش سیاسی و بسیج مردمی است.
آیا معتقدید نهادهای بینالمللی - مانند شورای امنیت سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی - عملاً به ابزارهای نرم پیشبرد منافع راهبردی ایالات متحده تبدیل شدهاند؟ نقش آنها را چگونه ارزیابی میکنید؟
آنها همواره بخشی از همین پروژه بودهاند. اما ما باید آنها را بازپس بگیریم. اینها همچنین نهادهای ما هستند؛ ما دولتهای عضو آنها هستیم. باید برای آنها مبارزه کنیم.
اگر بخواهید فصلی مستقل درباره نقش ایالات متحده در اسلامهراسی، جنگهای نیابتی و بیثباتسازی مهندسیشده در خاورمیانه بنویسید، تز تحلیلی محوری آن چه خواهد بود؟
من کتابی درباره این موضوع نوشتهام با عنوان «مرگ ملت، پس از آنچه بهاصطلاح بهار عربی نامیده شد». تز محوری آن این بود که در جهان عرب و نیز در ایران، شکافی دیرپا وجود دارد: میان نیروهای سلطنت و امپریالیسم از یکسو و نیروهای جمهوریخواهی و حاکمیت ملی از سوی دیگر. این، تناقض بنیادیِ خاورمیانه است.
کتاب شما بهتازگی به فارسی ترجمه شده است. با توجه به اینکه مردم ایران دههها فشار ایالات متحده را تحمل کردهاند، چه پیامی برای پژوهشگران، روزنامهنگاران و دانشجویان ایرانی دارید که امروز با چارچوب ضدامپریالیستی شما درگیرند؟
من استواری و مقاومت شما را ارج مینهم. هرگز نباید در برابر اقتدار امپریالیستی تسلیم شوید.
خبرنگار: محمدجواد استادی



نظر شما